خلاصه داستان:
نفس دختر روزنامه‌نگار جوان افغان كه مدتی است به كانادا مهاجرت كرده، از خواهر كوچك خود كه در افغانستان مانده است نامه‌ای دریافت می كند كه به دلیل ناامیدی از زندگی در افغانستان كنونی به هنگام كسوف خورشید قصد خودكشی دارد. نفس تصمیم می گیرد برای نجات خواهر خود تا قبل از كسوف به قندهار برسد...
Synopsis:
Nafas is a young Afghan journalist who has taken refuge in Canada. She receives a desperate letter from her little sister, who has stayed behind in Afghanistan and has decided to end her life before the imminently approaching eclipse of the sun. Nafas fled her country during the Taliban civil war. She decides to go and help her sister in Kandahar and attempts to cross the Iran – Afghanistan border …
خلاصه داستان:
محسن مخملباف كه مشغول ساخت فیلم "در" در جزیر‌ه‌ای است با مشكلات فراوانی برای ساخت فیلم روبه‌روست. نبود امكانات، سانسور و دشواری كار با بازیگران غیر‌حرفه‌ای بومی… تا این كه دوستی با یك دوربین هندی كم به دیدارش می آید. مخملباف صحنه فیلمبرداری حرفه‌ای را رها می كند تا با دوربین هندی كم از واقعیت جاری زمانه فیلمی بسازد….
Synopsis:
Mohsen Makhmalbaf whom is busy making the movie “The Door” on an island encounters many problems for making the movie with a 35 mm camera. The lack of facilities, censorship control on cinema equipment and the difficulty of working with non-professional and local actors have made him tired until his friend comes to see him with a Handy-cam. Makhmalbaf leaves the film-taking scene with a professional camera to go to the election scene in Tehran with his friend’s handy-cam,…
خلاصه داستان:
پیرمردی دری چوبی و كهنه را كه تنها باقیمانده اموال اوست به دوش می كشد و در بیابان می رود. در پی او دختر نقابدارش به همراه بزی می آیند. مرد پستچی با دوچرخه سر می رسد و برای دری كه بر دوش پیرمرد می رود نامه‌ای می آورد. پیرمرد در را از روی كولش زمین می گذارد و لای در را باز می كند تا نامه را از پستچی بگیرد. اما وقتی متوجه می شود كه این نامه عاشقانه‌ای برای دختر اوست نامه را پاره می كند و در را می بندد و آن را كول می كند و می رود و...
Synopsis:
An old man carries a worn-out wooden door, which is the last remainder of his belongings; on his shoulders in the desert and her masked daughter along with a goat follow him. The postman comes with a bicycle and brings a letter for the door that the old man is carrying on his shoulders. The old man puts down the door from his back and opens the door to get the letter from the postman. But when he notices that it is a love letter for his daughter he tears the letter, closes the door and puts it on his shoulders an goes on until……….
خلاصه داستان:
خورشید پسرك نابینا به دلیل حساسیت گوشش به كوك كردن سازهای تازه ساخته شده مشغول است. او هرروز فاصله بین خانه تا كارگاه موسیقی را با اتوبوس طی می كند. به توصیه مادرش او بایستی انگشتش را در گوشش فرو برد تا صداهای جذابی كه در راه می شنود او رابه دنبال خود نبرند تا راهش را گم نكند. اما وسوسه صداها هر روز او را با خود به جاهای نا آشنایی می كشانند…
Synopsis:
Korshid whom is a blind boy tunes new music instruments because of the sensitivity of his ears. Everyday he goes to the workshop from home with a bus. Her mother has advised him to put his finger in his ear so that the attractive sounds that he hears on his way do not attract him and cause him to lose his way. But the temptations of the sounds take him to different places everyday and put him in problems of his life.
خلاصه داستان:
در دوران شاه، وقتی كه محسن مخملباف چریكی هفده ساله است، به همراه دختری كه او هم چریك است برای خلع سلاح به یك پلیس حمله می كنند. پلیس و مخملباف همدیگر را زخمی می كنند و دختر ناپدید می شود.
"An exquisite combination of personal history, documentary and fiction, in which the director and a police officer reconstruct a crucial incident that fatefully brought their lives together 20 years earlier."
Synopsis:
During Shah’s regime, Mohsen Makhmalbaf, a 17-year old boy fighting for democracy alongside a young girl, ends up in disarming a policeman who was serving the totalitarian regime. During the incident the police and Makhmalbaf wound each other and the girl manages to escape.